روزگاری شد که مدح حضرت مولاست کارم
کارم این است و خوش است الحمدلله روزگارم
روزگاری بهتر از این چیست کاندر روزگاران
چون نمانم من بماند مدح مولا یادگارم
مزرع هر دل که در آن هست بذر مهر حیدر
من ز جوی طبع در آن پاک مزرع، آبیارم
این شنیدستی که اندر لیله الاسری پیمبر
اشتران را دید، من خود اشتری از آن قطارم
ور نداری باور و حجت همی خواهی نظر کن
بر کتاب مدح او در دست من کاین است بارم
تا علی را مدح گویم تا گدای کوی اویم
راستی از سلطنت با این که عورم هست عارم
افتخار دیگران گر هست جاه و مال و منصب
من غلام حیدرم این بس به دوران افتخارم
آنچنان مستم ز جام ساقی کوثر که دانم
نفخه ی صور قیامت هم نسازد هوشیارم
بنده عشق وی ام گو تا بدانند اهل عالم
خم شدن اینجا نمی شاید که من اشتر سوارم
فاش از عشقش انا الحق گویم و در دعوی خود
پایدارم ور بیفتد کار بر بالای دارم
من به دنبال وی اینجا آمدم افتان و خیزان
ورنه هرگز اندر این عالم نیفتادی گذارم
از دل خود هر چه می پرسم ز رسم و راه و آیین
گوید اینها چیست من از عشق حیدر بی قرارام
گر ز سودای علی سازم جنون خویش ظاهر
می کنند این عاقلان مانند طفلان سنگسارم
آنکه می خواند مرا غالی، قصور خود نداند
هر چه خواهد گو بگو من عاشق شیدای یارم
با علی باشد همه کار خدا، من کار خود را
گر گذارم با علی، باشد چه نقصانی به کارم
یا علی ای مظهر ذات و صفات حیّ بیچون
خود تو دانی پای تا سر بنده عجز و انکسارم
گر مرا بر آستان خوانی زهی بخت سعیدم
ور مرا از در برانی وای بر حال فکارم
گر به دوزخ می فرستی خود تویی مولا و میرم
ور به جنت می بری هستی تو صاحب اختیارم
پادشاها من صغیر مستمندم کز دو عالم
گشته ام مستغنی و بر حضرتت امیدوارم
هر چه هستم از تو هستم درنگر از چشم لطفم
یعنی آور از میان بحر محنت بر کنارم
صغیر اصفهانی